سفارش تبلیغ
صبا ویژن


نگاه خیس

بی رحم شده است و به تمام دوست داشتنی هایم رد می گوید

کمی من از او گلایه می کنم و

کمی او از من

ولی خدا مانند پدری مهربان هر دویمان را نوازش می کند

و از بازگشت به سوی خودش برایمان حرف می زند و من و او هر دو در رویای فردا

دعوا هایمان فراموشمان می شود

او به فردایش لبخند می زند به مرگی که پلی است به نو شدن برایش

ولی من گریه می کنم

نمی دانم

شاید اشک از جدایی ، طبیعت جسم است

شاید از وقتی که آدمیزاد از عرش به فرش تبعید شد

نمی دانم شاید هم از وقتی که ...

گاه خسته می شوم

از جسم بودن

از اینکه مثل روزهای گذشته نمام وجودم را روی یک بدن بی جان خالی کنم

شب ها صدای ناله هایش به گوشم می رسد

کمرش دیگر طاقت مرا ندارد... می دانم

ولی خم به ابرویش نمی آورد

می ترسد ، ترکش کنم

سنگین شدم ، باید سبک شوم 

باید دستم به آسمان برسد ...

 

 


نوشته شده در چهارشنبه 93/1/27ساعت 10:38 عصر توسط حسنا هدایتی نظرات ( ) |


قالب برای بلاگ