سفارش تبلیغ
صبا ویژن


نگاه خیس

مگر یک دختر چند پدر دارد

مگر یک انسان چند جان دارد

که همان جانش را هم به راحتی برای معشوق خود فدا کند

نگاهی به این کوچه ها بینداز

سرت را کمی بالاتر بگیر هر چه میگذری

نگاه های آشنایی گام هایت را کند میکند

نگاه های عاشقی که نگاهشان با تمام عاشقان شهر فرق دارد

یک چیز هایی در چشم هایشان میتوان یافت که امروز کمتر پیدا میشود

صلابت غیرت عطوفت و عشق

این کوچه که نه این شهر که نه انگار تمام این کشور را آهی گرفته است

آه یک مادر

چقدر این زمین محکم است که فرو نمیریزد

چقدر این چشمه زلال جوشان است که تمام نمیشود

 

و چقدر انسان فراموشکار است

خسته ام 

از این همه انسان خشک ، از این میت های زنده

این بقیه الله

کجاست باقی مانده از آن نسل خدایی

نکند گذرش به این کوچه ها بیفتد ...

 


نوشته شده در یکشنبه 94/1/30ساعت 5:2 عصر توسط حسنا هدایتی نظرات ( ) |

مادر جان

روز مادر هم گذشت

و چشمان من بر در آب شدند

و تو حتی نیامدی تبریکی بگویی

کاش می امدی 

و دهان تمام کسانی که میگویند تو مرده ای را می بستی

میگویند دیگر منتظرت نباشم

میگویند ... حرف که زیاد می زنند

خیلی وقت است که عادت کرده ام

راستی

آخرین بار که دیدمت مادر

چقدر بزرگ شده بودی

جوان رشید من ! راستش را بخواهی یاد علی اکبر افتادم...

بوی کربلا را میدادی و آن لباس خاکی چقدر زیبایت کرده بود !

از وقتی رفتی 

قاب عکست ، لحظه به لحظه یاد آور توست

و موهای سپیدم روز شمار روز های نبودنت

حرف که زیاد است مادر جان ولی میترسم از دستم کلافه شوی !

امشب هم این در باز است

و من منتظرم ...


نوشته شده در یکشنبه 94/1/23ساعت 4:26 عصر توسط حسنا هدایتی نظرات ( ) |


قالب برای بلاگ