سفارش تبلیغ
صبا ویژن


نگاه خیس

 صدای پاهایش شنیده می شد 

برف ها گوش هایشان را تیز کرده بودند 

جان یخ زده شان به تپش افتاده بود و هر لحظه شور لحظه وصال آب و آب ترشان می کرد 

آن ها که هیچ 

 صدای پاهایش 

صِدای پا ها یش 

تمام قبرستان یخ زده را بیدار کرده بود 

 همه منتظر بودند 

منتظر گام هایش ، همه دست به دعا بودند 

که شاید گذرش بر خانه کوچکشان بیفتد 

که شاید نگاهش به اسمی از آنها بیفتد و در ته قلب بزرگش دعایی جاری شود 

او بالاخره آمده بود 

همانکه آیت الله بهاءالدینی ساعت ها پشت در خانه منتظرش ایستاده بود 

همانکه آیت الله بهجت در آخرین ساعات عمر برای سلامتی او دعا می کرد 

همانکه برخی او را مسیح می خوانند 

آمده بود تا با عصای چوبی اش ، بار دیگر به قبرستان روح تازه بدهد 

آمده بود تا با رفقای قدیم دیداری تازه کند 

اما او چه پیر شده بود .. و رفیقان چه جوان مانده بودند 

هر چند در عین گذشت سال ها ی طولانی همان اقتدار روز های جوانی را داشت هنو عصایش را محکم بر زمین می نهاد 

تا حتی دشمن هم خیال نکند با داغ دوستان کمرش خم می شود 

آمده بود و همه در انتظار دیدارش 

اگر به من باشد که می گویم همه شان سفره رزق خداوندی رها کرده به دنبال بوسه بر شال سبزش با  هم رقابت می کنند 

اگر به من باشد که می گویم فرشته ها هم دوست دارند بمیرند تا او از کنار مزارشان بگذرد 

اما او حالی دیگر دارد 

صاحب قدم های گرم و استوار قصه ما 

به بهانه ای دیگر آمده است 

آمده تا دعا ش ود 

میداند که شهدا مقربان درگاه الهی اند و آمده که التماس دعایی بگوید و مددی بخواهد از رفیقان قدیم

از آن ها که حالا دستشان باز است 

دل تنگ آمده و نگاهش  برای هزاران هزار بار قاب عکسشان را در آغوش می کشد 

لب هایش هزاران بار تمنای بوسه ای دیگر بر یاران قدیم را دارد 

شاید سراغ سربازانش را هم می گیرد سراغ حججی هایش را 

برای آنها هم دعا می کند و می گذرد 

نگاهم را هر چه میخواهم از او جدا کنم نمیشود ، گویا چشمان من هم دستانی دارند که شال سبزش را رها نمکنند 

دوست دارم همان جا بمانم در کنار گام های او دفنم کنند تا هر سال به قدوم مسیحیایی اش زنده شوم ...

و دعای گرمش خانه سرد زمستانی ام را بهاری سبز کند ...

...

...

..

 


نوشته شده در پنج شنبه 96/11/12ساعت 11:51 عصر توسط حسنا هدایتی نظرات ( ) |

همه جا تاریک بود ،

اما دل انسان بزرگی روشن که درمیان تاریکی نگاهش فانوسی شده بود که تو را می جست

و تو مهربان من !دریایی از نو را را در ظلمات غار حرا ، نازل کردی

و تو نجوا کردی بر قلب پاکش :«اقرا باسم ربک الذی خلق»

و تو خواندی به نام پروردگاری  که همه چیز را خلق کرد و تمام خدایان زمینی ها را شکاندی

و نامت نه فقط دل محمد (ص) و غار حرا را روشن کرد بلکه جهان را شکافت،

آیه هایت ،امید حیاتی برای تمام نسل بشر شد .

اما امان ار این جاهلیت همیشگی، که هر کس خدایی را برای خود می سازد ،

ثروت ، مقام ، شهرت و ...، خدایانی که از آنان هر چه بخواهند فرمان می برند ،

خدایانی که خالصانه برایشان کار میکنند تا به آنان دست یابند

و این ندای توست که جهان را فراگرفته است : «فاین تذهبون ؟»

اما هر کجا هم که بروند ، از هر خدایی هم که دستور بگیرند ،

آخر دلشان می گیرد، نفس برای زندگی کم می آورند

هر چه هم که باشیم بنده توایم ، تو روح خودت را بر ما دمیده ای؛

یاد توست که قلب هامان را آرام میکند و عشق توست که حیات را به ما میبخشد .

زندگی هایمان غرق در تاریکی شده است ، پر از سیاهی گناه،

و تو باز برایمان قرآن میخوانی

تو باز برایمان « لا تقنطوا من رحمه الله» می گویی

و دست رحمتت را بر دل های بی قرار و وجود شرمنده مان می کشی .

چشمانم با کتابت آشنایی دیرینه ای دارد

گاه که دلم میگیرد ، گاه که از زندگی در زمین خسته می شوم

چشمانم را رو به دنیا می بندم و کتاب تو را در آغوش محکم میگیرم

نیازی به خواندن نیست ، همین که کلام تو است کافیست

و با چشم هایم واژه هایش را ، اعراب هایش را زیر و رو میکنم

دلم که آرام می شود ،

نفسم که از بخششت مطمئن میشود به «ارجعی الی ربک» می رسم و تو را طلب می کنم

و آرزو میکنم که روزی وقتی دست از این دنیا کشیدم برایم زمزمه کنی :

« ارجعی الی ربک راضیه مرضیه»

و من از رضایت پروردگار خویش در آسمان لطف بی نهایتت بر درگاه و آستان تو ،سجده شکر بر آورم.

 


نوشته شده در یکشنبه 95/4/20ساعت 1:10 صبح توسط حسنا هدایتی نظرات ( ) |

بالاخره برگشتند

از راه دور برگشتند تا دوباره برای بدرقه شان دور هم جمع بشویم

و یادمان بیاید که داریم از دست میرویم

آنها که رفتند جایشان خوب خوب است

مهمان فاطمه زهرایند (س)

اما ماییم که داریم کوفی میشویم برای رهبرمان

نا خلفان دارند دل رهبرمان را می شکنند

و ما ...

برگشتند تا بگویند آقا حرف از رفتن نزنید ، قلبمان درد میگیرد

 جوانان غیور وطن برگشتند

و در دل خاک جا گرفتند

مادر نداشتند ، پدر نداشتند که بالای سرشان ضجه بزنند

اما مادری برای مادری شان کم نگذاشت

مادری که خود مزارش در تاریخ گم شده است

نگذاشت فرزندان گمنامش غریب شوند

جوانانی برگشتند که آرزو میکردند هیچ وقت جسدی از آنها برنگردد

اما برگشتند تا لبیک گفته باشند به رهبر تنهایشان

آمدند تا به امامشان بگویند هنوز این مملکت مرد دارد به نامردی بعضی ها نگاه نکند

و ما بدرقه شان کردیم

تا وقتی روزش برسد به عهدشان وفا کنند :

«فاخرجنی من قبری موتزرًا کفنی شاهراً سیفی مجردا قناتی ... »

تشییع شهدای گمنام در قم

تشییع شهدای گمنام در قم


نوشته شده در چهارشنبه 94/12/26ساعت 8:30 عصر توسط حسنا هدایتی نظرات ( ) |

سلام ابراهیم

دل گرفته ام

سالهاست که این دل طوفانی شده

و هیچ چیزش آرامش نمیکند

ابراهیم ، نفس کم اورده ام

دلم کمیل میخواهد 

شاید در شب جمعه ای در کانال کمیل درد بد بودنم با دعای کمیل شفا یابد

شاید خدا به حق شهدای تشنه لب کمیل دست از این عذاب بکشد

خبر نداری !تو که نبودی

شما ها که رفتید

 شهر ها را شیمیایی زدند

شیمیایی گناه

هر چه دست و پا زدیم فایده ای نداشت

غرقمان کردند

بد دردیست این شیمیایی

چشم هایت را می بندی و باز می کنی

و می بینی گناه

نفس را ازت گرفته

و بد تر از همه آنکه گذر مهدی فاطمه ...

 زمانه ی سختی ست - خیلـــــــــی سـخـت

آزار شیعه اتفاق عجیبی در تاریخ نیست

تاریخ زیاد از این قبیل را در خود جای داده است

ولی بحث بی وفایی شیعیان به کوفه بر می گردد

به کوفه ای که به کربلا ختم شد

میترسم این هوای پر از گناه در گذر روز ها او را از ما بگیرد

و لبانمان از بوسیدن عبایش محروم

ابراهیم

رسم عاشقی را به یادمان بیار 

تا توابین نشویم ...

-------------------------

به یاد شهید ابراهیم هادی


نوشته شده در سه شنبه 94/10/29ساعت 9:35 عصر توسط حسنا هدایتی نظرات ( ) |

 

دنیای کفر و سردمداران کفر و نفاق و یزیدیان زمان و جیره‌خواران منافق داخلی‌شان بدانند که توحید و خداپرستی چیزی نیست که اگر  یکبار مرا قطعه قطعه‌ام کردند فریادش خاموش شود بلکه فطرت توحیدی و یکتاپرستی و فریاد بت‌شکنی توحیدی‌ام در تک تک سلولهای بدنم  و در تمامی نسلهائی که از این سلولها بوجود می‌آیند لانه و مسکن و ماوی دارد که برایش امکان ندارد تمام آنها را نابود بکند و اگر فقط یک  سلول از نسلم باقی بماند باز هزاران موحد میسازد و بانگ لااله‌الاالله سر می‌دهند...

و دشمن بداند که پیرو مکتبی هستیم که از روز ازل گفتیم اشهد ‌ان محمد رسول الله (ص) و علی ولی الله (ع) همان رسول خدائی و همان  امیرمومنانی که بیشتر از هفتاد جنگ با کفار و منافقان و مشرکان کردند و تا آخر عمرشان ذوالفقارشان به غلاف نرفت و همیشه قطرات خون  این ناپاکان از نوک شمشیرهای عدالت‌خواه اینان می‌چکید و بدانند تا کفر و شرک و نفاق هست هیچوقت و هیچوقت این شمشیر و این  ذوالفقار به غلاف نخواهد رفت و ما مال این مکتبیم..

دنیای کفر بداند در فطرت توحیدی ما فقط یک ترس قرار دارد آن هم ترس از خدا و ترس از گناه ، و شما یزیدیان دیدید که وقتی اسلام ناب  خمینی به خاک کشورمان و به کشور دلهایمان آمد چنان زنجیر اسارت بر گردنتان انداختیم و شما را در کوچه و بازارهای سیاست به این دیار  و آن دیار کشاندیم که برای تماس مجدد با ما اینهمه ذلت و خواری تحمل کردید و بر این خواری تأکید و افتخار کردید که این روزهای  نخستین ذلت شماست و ما به انتظار جشن نابودی شما نشسته‌ایم.

شهید علیرضا بلباسی

 


نوشته شده در جمعه 94/9/6ساعت 1:13 عصر توسط حسنا هدایتی نظرات ( ) |

   1   2   3   4   5   >>   >

قالب برای بلاگ