نگاه خیس
قدم در پله های خانه ات که گذاشتم از رویا غرق شدم سکوت را خیس از اشک هایم کردم انگار قسمتم گنبد جدیدت بود بیدارشدم گلایه ای نیست تو که نیستی در کنار خواهرت به یاد روزهای بی تو بودنش زهر فراق می نوشم مرا خوب میشناسی !! دخترکی که تو را با کبوتر هایت شناخت و داستان مهربانی ات را از نگاه کبوترانت فهمید مهمان نمی خواهی ؟؟ شنیده ام مهمان نوازید شنیده ام دست گناهکار ها را هم میگیرید به بزم خدایی ات مهمانم می کنی؟؟ که در سایه لطفت کمی این قلب سبک شود کمی این روح آرام بگیرد...
نوشته شده در سه شنبه 93/10/30ساعت
5:7 عصر توسط حسنا هدایتی نظرات ( ) |
قالب برای بلاگ |