نگاه خیس
همه جا تاریک بود ، اما دل انسان بزرگی روشن که درمیان تاریکی نگاهش فانوسی شده بود که تو را می جست و تو مهربان من !دریایی از نو را را در ظلمات غار حرا ، نازل کردی و تو نجوا کردی بر قلب پاکش :«اقرا باسم ربک الذی خلق» و تو خواندی به نام پروردگاری که همه چیز را خلق کرد و تمام خدایان زمینی ها را شکاندی و نامت نه فقط دل محمد (ص) و غار حرا را روشن کرد بلکه جهان را شکافت، آیه هایت ،امید حیاتی برای تمام نسل بشر شد . اما امان ار این جاهلیت همیشگی، که هر کس خدایی را برای خود می سازد ، ثروت ، مقام ، شهرت و ...، خدایانی که از آنان هر چه بخواهند فرمان می برند ، خدایانی که خالصانه برایشان کار میکنند تا به آنان دست یابند و این ندای توست که جهان را فراگرفته است : «فاین تذهبون ؟» اما هر کجا هم که بروند ، از هر خدایی هم که دستور بگیرند ، آخر دلشان می گیرد، نفس برای زندگی کم می آورند هر چه هم که باشیم بنده توایم ، تو روح خودت را بر ما دمیده ای؛ یاد توست که قلب هامان را آرام میکند و عشق توست که حیات را به ما میبخشد . زندگی هایمان غرق در تاریکی شده است ، پر از سیاهی گناه، و تو باز برایمان قرآن میخوانی تو باز برایمان « لا تقنطوا من رحمه الله» می گویی و دست رحمتت را بر دل های بی قرار و وجود شرمنده مان می کشی . چشمانم با کتابت آشنایی دیرینه ای دارد گاه که دلم میگیرد ، گاه که از زندگی در زمین خسته می شوم چشمانم را رو به دنیا می بندم و کتاب تو را در آغوش محکم میگیرم نیازی به خواندن نیست ، همین که کلام تو است کافیست و با چشم هایم واژه هایش را ، اعراب هایش را زیر و رو میکنم دلم که آرام می شود ، نفسم که از بخششت مطمئن میشود به «ارجعی الی ربک» می رسم و تو را طلب می کنم و آرزو میکنم که روزی وقتی دست از این دنیا کشیدم برایم زمزمه کنی : « ارجعی الی ربک راضیه مرضیه» و من از رضایت پروردگار خویش در آسمان لطف بی نهایتت بر درگاه و آستان تو ،سجده شکر بر آورم.
قالب برای بلاگ |